ترجمه مقاله

غلطان

لغت‌نامه دهخدا

غلطان . [ غ َ ] (نف ، ق ) غلتان . غلطنده . آنچه بغلطد. || در حال غلطیدن :
همیگشت غلطان به خاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.

فردوسی .


چو بهرام جنگی رسید اندر اوی
کشیدش بر آن خاک غلطان به روی .

فردوسی .


چو برگشته شد بخت او شد نگون
بریده سرش زار و غلطان به خون .

فردوسی .


من بر میدان تو گردانم چون گوی
وندر کف هجران تو غلطانم چون گوز.

سوزنی .


آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده .

خاقانی .


میان خاک و خون چون صید غلطانست خاقانی
نگویی کای وفادار جفابردار من چونی ؟

خاقانی .


گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن
ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو.

خاقانی .


ثباتی به دست آور ای بی ثبات
که بر سنگ غلطان نروید نبات .

سعدی .


|| هموار و بی گره و مائل به تدویر. مدور. گرد. سخت مدور. نیک گرد: دُرِّ غلطان . مروارید غلطان :
صد بوسه برآن خط زد و گفتا که در آنجاست
سیصد درم عدلی غلطان و مدور.

سوزنی .


- بام غلطان . رجوع به همین ترکیب شود.
- درّ غلطان ؛ مروارید غلطان . مروارید که کاملاً گرد باشد :
وآندگر همچو در غلطانا. عبید زاکانی .
- مروارید غلطان ؛ مروارید که مستدیر تمام باشد. لؤلؤ مدحرج . درّ غلطان . رجوع به مروارید شود.
ترجمه مقاله