غلچ
لغتنامه دهخدا
غلچ . [ غ ِ / غ ِ ل َ ] (اِ) گرهی را گویند در نهایت استحکام که آن را به آسانی بلکه به هیچ وجه نتوان گشودن ، و بعضی گویند غلچ دو گره است که بر بالای هم زنند، با جیم ابجد نیز درست است . (برهان قاطع). گرهی که به آسانی نتوان گشود. (فرهنگ رشیدی ) :
شاها توئی که دامن عمر ترا نجوم
با دامن ابد به بقاغلچ کرده اند.
به فتح لام نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع) :
ای آنکه عاشقی به غم اندر غمین شده
دامن بیا به دامن من درفگن غلچ .
رجوع به غلچ شود.
شاها توئی که دامن عمر ترا نجوم
با دامن ابد به بقاغلچ کرده اند.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی ).
به فتح لام نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع) :
ای آنکه عاشقی به غم اندر غمین شده
دامن بیا به دامن من درفگن غلچ .
معروفی (از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به غلچ شود.