غلیان
لغتنامه دهخدا
غلیان . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ). جوشیدن دیگ و جز آن :
زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف
باشد از غلیان بحر باشرف .
|| (اِمص ) جوش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جوشش . غلیان ، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع به تبخیر میکند، چنانکه مایع حرکت میکند و صدایی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت بسطح مایع، به گوش میرسد.
- به غلیان آمدن ؛ جوشیدن .
- || مجازاً بمعنی شوریدن . هیجان عمومی . جوش و خروش .
- غلیان دم ؛ فشار خون . دمش خون : و البطیخ الاخضر بنفسه یسکن غلیان الدم . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
- نقطه ٔ غلیان ؛ نقطه ٔ غلیان هر مایع درجه ٔ حرارتی است که در آن درجه شروع به غلیان میکند.
|| سوزش . میل بسیار داشتن . شیفتگی و ناشکیبایی . (دزی ج 2 ص 225).
زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف
باشد از غلیان بحر باشرف .
مولوی (مثنوی ).
|| (اِمص ) جوش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جوشش . غلیان ، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع به تبخیر میکند، چنانکه مایع حرکت میکند و صدایی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت بسطح مایع، به گوش میرسد.
- به غلیان آمدن ؛ جوشیدن .
- || مجازاً بمعنی شوریدن . هیجان عمومی . جوش و خروش .
- غلیان دم ؛ فشار خون . دمش خون : و البطیخ الاخضر بنفسه یسکن غلیان الدم . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
- نقطه ٔ غلیان ؛ نقطه ٔ غلیان هر مایع درجه ٔ حرارتی است که در آن درجه شروع به غلیان میکند.
|| سوزش . میل بسیار داشتن . شیفتگی و ناشکیبایی . (دزی ج 2 ص 225).