ترجمه مقاله

غلیظ

لغت‌نامه دهخدا

غلیظ. [ غ َ ] (ع ص ) گنده و سطبر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) . ستبر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (مجمل اللغة). ج ، غِلاظ. (المنجد) (مهذب الاسماء). مقابل رقیق و باریک . ذوالغلاظة. (از اقرب الموارد). ضد رقیق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل تُنُک . خشن . کلفت . ضد گشاده و شُل . زفت . سفت : ستبرق ؛ دیبایی غلیظ، یعنی ستبر: سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند، یعنی روده های سطبر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بهر دو ابهام آن را از هم بازکشند چندانکه غشاء رقیق بود بدرد، و اگر غشاء غلیظ بود به میانگاه آن بموضعی بشکافند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جوز ماثل ، زهر است و همچند جوزیست و اندر میان او تخمهاست و بر وی خارهای غلیظ است . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). فیأمرهم أن ینقشوا علیها [ علی النحاس ] عتیق ملحوم بقلم غلیظ. (معالم القربة فی احکام الحسبة). || درشت . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة). مقابل نرم و سلس . (از اقرب الموارد). زِبر. دَفزَک . ثوب غلیظ؛ جامه ٔ درشت . مقابل لطیف . || سنگین و ناگوار. ثقیل . دیرگوارد. بطی ٔ الانهضام : گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و شراب ... طعامهای غلیظ را بگوارد. (نوروزنامه ). || تیره : غباری غلیظ، تیره گرد، شیری تیره یعنی غلیظ : درکتب طب چنین یافته میشود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه ). || بمعنی ناپاک نیز شهرت یافته است و یافته نشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ستبر (در شیر و امثال آن ). جائر. شیر ستبر. هر مایع که قوامش زیاد باشد. || استوار (در سوگند): قسم غلیظ؛ سوگند استوار و سخت . || سخت . شدید و صعب : امر غلیظ؛ کاری سخت . عذاب غلیظ؛ عذابی سخت و دردناک . (از اقرب الموارد) : و مِن وَرآئِه ِ عذاب ٌ غلیظ. (قرآن 17/14). || ماء غلیظ؛ آب تلخ . (از اقرب الموارد). || سخت و درشتخو. سنگدل . ستبرجگر. سخت خشم . (از کشف الاسرار ج 10 ص 153). آنکه سنگدل و درشتخو باشد : متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند. (گلستان سعدی ).
ترجمه مقاله