ترجمه مقاله

غمی

لغت‌نامه دهخدا

غمی . [ غ َ مَن ْ / غ َ ما ] (ع ص ) بیهوش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یقال : ترکت فلاناً غمی ؛ ای مغشیاً علیه ، و ترکتها و ترکتهم و ترکته غمی کذلک ، و ان شئت قلت غمیان و هم اَغماء. (منتهی الارب ). غمی برای مفرد و جمع بکار رود یا در مثنی غَمَیان و در جمع اَغماء گویند. (از اقرب الموارد). || (اِ) گل نیم تر که بر بام افکنند. (مهذب الاسماء). آسمان خانه . یا آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب و خاک و جز آن . غِماء. (از منتهی الارب ). شِفته . در اقرب الموارد و قطر المحیط بجای غَمی ً، غَما آمده ، ولی در صحاح جوهری مانند منتهی الارب غَمی ̍ است ، و صاحب تاج العروس آرد: و الغمی کعلی و ککساء... سقف البیت او مافوقه من القصب و التراب و غیره . || ابر تنک . یقال فی السماء غَمْی ٌ و غَمی ً؛ اذا غم علیهم الهلال و لیس من غم . (منتهی الارب ). و یقولون فی السماء غَمی ً؛ اذا غم علیهم الهلال . (اقرب الموارد). || آنچه بدان اسب را پوشند تا عرق کند. (از اقرب الموارد). || بمعنی غِماء است و مثنای آن غَمَیان . ج ، اَغمِیة، اَغماء . (از اقرب الموارد). و رجوع به غِماء شود.
ترجمه مقاله