غم بردن
لغتنامه دهخدا
غم بردن . [ غ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . غمناک شدن :
مبر گفت غم کآن کنم کت هواست
بهر روی فرمان و رایت رواست .
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار بردن غم نباشد.
مبر گفت غم کآن کنم کت هواست
بهر روی فرمان و رایت رواست .
اسدی (گرشاسب نامه ).
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار بردن غم نباشد.
سعدی (طیبات ).