ترجمه مقاله

غوزک

لغت‌نامه دهخدا

غوزک . [ زَ ] (اِ مصغر) غوز خرد. قوز کوچک . برآمدگی و خمیدگی کوچک . رجوع به غوز شود. || استخوان برآمده ٔ طرف علیای وحشی پای ، و توسعاً دست . استخوان برآمده ٔ ساق پا. کَعب . اشتالنگ . شتالنگ . کوزک . (فرهنگ سروری ) . قوزک پا.
- غوزک پا ؛ استخوان برآمده ٔ پای از طرف وحشی متصل به کف . کَعب .
- غوزک دست ؛ استخوان برآمده ٔ دست در طرف وحشی زند اعلی چسبیده ٔ به کف .
- غوزک گلو ؛ جوزک . برآمدگی حلقوم .
|| غوزه . غوزه ٔ پنبه . رجوع به غوزه شود.
ترجمه مقاله