غوغایی
لغتنامه دهخدا
غوغایی . [ غ َ / غُو ] (ص نسبی ) هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب . شرانگیز. فتنه انگیز.آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود : و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی ... را چه محل باشد ...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486).
شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.
زلفت چو هر غوغاییی ، چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی ، آب رخ ما ریخته .
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشته ٔ غوغاییان دل مست سودا داشته .
نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند
سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد.
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد
که پیش صاحب دیوان برند غوغایی .
- غوغاییان گلبن ؛ کنایه از بلبلان است . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ).
|| طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ . چشم او اندکی سیاه است ، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است ، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام ).
شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.
سوزنی (از آنندراج ).
زلفت چو هر غوغاییی ، چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی ، آب رخ ما ریخته .
خاقانی .
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشته ٔ غوغاییان دل مست سودا داشته .
خاقانی .
نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند
سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد.
؟ (راحةالصدور راوندی ).
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد
که پیش صاحب دیوان برند غوغایی .
سعدی (بدایع).
- غوغاییان گلبن ؛ کنایه از بلبلان است . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ).
|| طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ . چشم او اندکی سیاه است ، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است ، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام ).