ترجمه مقاله

غیلان

لغت‌نامه دهخدا

غیلان . [ غ َ ] (اِخ ) (... قدری ) ابن مسلم دمشقی قبطی ، مکنی به ابومروان نویسنده و از بلیغان بود.فرقه ٔ غیلانیه از قدریه به وی منسوبند و او دومین کسی است که درباره ٔ قَدَر سخن گفت و بدان دعوت کرد و پیش از او معبد جهنی بوده است . شهرستانی در ملل و نحل گوید: غیلان به قدر معتقد بود و خوب و بد آن را از عبد میدانست و همچنین درباره ٔ امامت عقیده داشت که غیر قریش نیز صلاحیت آن را دارند و هرکه به کتاب و سنت قائم باشد، استحقاق آن را دارد و این امر جز به اجماع امت ثابت نشود - انتهی . و از سخنان غیلان این عبارت معروف است که گوید: «لاتکن کعلماء زمن الهرج ان وُعظوا انفوا، و ان وَعظوا عنفوا.» غیلان را رسائلی است وبقول ابن الندیم (الفهرست ص 171) دوهزار ورق دارد. وی متهم است به اینکه در عهد صباوت از پیروان حارث بن سعید، معروف به کذاب بود. و گویند: او به دست عمربن عبدالعزیز از قول به قدر برگشت و چون عمر درگذشت ، مذهب خود را آشکار کرد و هشام بن عبدالملک او را فراخواند و اوزاعی را نیز احضار کرد تا با او مناظره کند، واوزاعی بقتل وی حکم کرد و در باب کیسان در دمشق به دار آویخته شد (بعد از 105 هَ . ق . / 723 م .). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 251، خاندان نوبختی ص 33، الوزراء و الکتاب ص 102، العقد الفرید ج 2 ص 201 و 203 و 204 ج 5 ص 228، البیان و التبیین ج 1 ص 239 و ج 2 ص 133 و ج 3 ص 21 و 173، ضحی الاسلام ص 10و 81 و 82 و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 161 و 168 شود.
ترجمه مقاله