فاضح
لغتنامه دهخدا
فاضح . [ ض ِ ] (ع ص ) آشکارکننده . پرده دری کننده :
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می دراند پرده های غیب را.
اسم فاعل از فضح . رجوع به فضخ شود. || (اِ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. (اقرب الموارد).
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می دراند پرده های غیب را.
مولوی .
اسم فاعل از فضح . رجوع به فضخ شود. || (اِ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. (اقرب الموارد).