ترجمه مقاله

فتق

لغت‌نامه دهخدا

فتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مایه نهاد در خمیر. (اقرب الموارد). || حرب افتادن میان قوم . (منتهی الارب ): فتق بین القوم ؛ شق عصاهم فرجع الحرب بینهم . (اقرب الموارد). || مفارقت کردن جماعت را. || خلاف ورزیدن . || (اِ) جای باران نارسیده که در پیرامونش باریده باشد. (منتهی الارب ). ج ، فُتوق . || خِصْب . فراوانی . || صبح . (اقرب الموارد). || زمین و هر چیز گشاده و فراخ . (از منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) مقابل رتق . صاحب کشف اللغات گوید: فتق نزد صوفیه مقابل رتق ، عبارتست از تفصیل ماده مطلقاً به صور ماده ٔ نوعیه با ظهور آنچه بود در حضرت احدیت از شؤون ذاتیه ، چون حقایق گویند بعد از تعین در خارج . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1129). || تفرق الاتصالی که اندر غشاء افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیماریی است که در پوست خایه پیدا گرددبه انحلال پرده و کفتگی و شکافتگی در آن و درآمدن جسم غریب که پیش از شکافت محصور بود در وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این جسم اگر پیدا است فتق ثربی گویند و اگر امعاء است معوی و اگر ریح ، ریحی ، و اگرآب ، مائی ، و اگر ماده ٔ غلیظ، لحمی . (منتهی الارب ). غری . قری . دبه خایگی . تناس . (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول شوشتر، روده ٔ دراز و در تداول خراسان و گناباد، غروک . (از لغات محلی شوشتر، خطی ). روده که به کیسه ٔ خایه فرودآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- فتق الاُرْبَیات ؛ فتق بیغوله ٔ ران ، و آن علت زنان را نیز افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- فتق بند ؛ جداگانه شرح داده خواهد شد. رجوع به فتق بند شود.
- فتق مراق ّالبطن ؛ فتق پوست شکم ، و این علت زنان را نیز افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله