ترجمه مقاله

فراخ شاخ

لغت‌نامه دهخدا

فراخ شاخ . [ ف َ ] (اِ مرکب ) گاو.گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف ) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی ). حاضران قصه ٔ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن . (انیس الطالبین ص 99).
ترجمه مقاله