فرازرسیدن
لغتنامه دهخدا
فرازرسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن :
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد بر نشیب و فراز.
... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت . (مجمل التواریخ و القصص ). || فرارسیدن :
چو هنگام حاجت رسیدی فراز
به آن در جهان دست کردی دراز.
چونکه وقت بها رسید فراز
گونه گونه بهانه کرد آغاز.
رجوع به فرا و فرارسیدن شود. || فراهم آمدن و پدید آمدن . پیدا شدن :
چون زمانی بر آن کشید دراز
لشکر از هر سویی رسید فراز.
رجوع به فراز شود.
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد بر نشیب و فراز.
رودکی .
... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت . (مجمل التواریخ و القصص ). || فرارسیدن :
چو هنگام حاجت رسیدی فراز
به آن در جهان دست کردی دراز.
نظامی .
چونکه وقت بها رسید فراز
گونه گونه بهانه کرد آغاز.
نظامی .
رجوع به فرا و فرارسیدن شود. || فراهم آمدن و پدید آمدن . پیدا شدن :
چون زمانی بر آن کشید دراز
لشکر از هر سویی رسید فراز.
نظامی .
رجوع به فراز شود.