فرازرفتن
لغتنامه دهخدا
فرازرفتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نزدیک رفتن :
به شاهنامه بر ار هیأت تو نقش کنند
ز شاهنامه به میدان رود به جنگ فراز.
نازنین را ز سر برون شد ناز
پیش آن زخم خورده رفت فراز.
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند.
رجوع به فراز شود.
به شاهنامه بر ار هیأت تو نقش کنند
ز شاهنامه به میدان رود به جنگ فراز.
سوزنی .
نازنین را ز سر برون شد ناز
پیش آن زخم خورده رفت فراز.
نظامی .
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند.
سعدی .
رجوع به فراز شود.