فرامشت
لغتنامه دهخدا
فرامشت . [ ف َ م ُ ] (اِ) به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. (برهان ). فراموش . فرامش :
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت .
ترکیب ها:
- فرامشت کار . فرامشتکاری . فرامشت کردن . فرامشتی . رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت .
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرامشت کار . فرامشتکاری . فرامشت کردن . فرامشتی . رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.