ترجمه مقاله

فرخار

لغت‌نامه دهخدا

فرخار. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است منسوب به خوبان و صاحب حسنان . (برهان ). شهری در ترکستان . (یادداشت به خط مؤلف ). کرسانک شهری است از تبت و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند. (حدود العالم ) :
فرخار بزرگ نیک جایی است
گر معدن آن بت نوایی است .

(منسوب به رودکی ).



صاحب که بپرورد مر او را و بدو داد
بست خرم خوب چو بتخانه ٔ فرخار.

فرخی .


چگونه جایی ؟ جایی چو بوستان ارم
چگونه شهری ؟ شهری چو بتکده ی ْ فرخار.

فرخی .


هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار و بیار آن گل بیخار.

منوچهری .


بوستان گویی بتخانه ٔ فرخار شده ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا.

منوچهری .


کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین و فرخا فرخار.

سنایی .


کافور خواه و مشک تر در خیشخانه باده خور
با ساقی فرخنده فر زو خانه فرخار آمده .

خاقانی .


ملک را هست مشکویی چو فرخار
در آن مشکو کنیزانند بسیار.

نظامی .


به شه گفتند آن خوبان فرخار
که شیرین است این خورشیدرخسار.

نظامی .


مغان که خدمت بت می کنند درفرخار
ندیده اند مگر دلبران بت رو را؟

سعدی .


ترجمه مقاله