ترجمه مقاله

فرخج

لغت‌نامه دهخدا

فرخج . [ ف َ رَ ] (اِ) فرخچ . فرخش . پرخچ . پرخش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کفل اسب و دیگر حیوانات . || رشوت . پاره . (برهان ) :
بدهم بهر یک نگاه رخش
گر پذیرد، دل مرا به فرخج .

لبیبی .


|| (ص ) زشت . نازیبا. (برهان ) :
در زاویه ٔ فرخج و تاریکم
با پیرهن سطبر و خلقانم .

مسعودسعد.


یک جهان ناحفاظ و نابینا
در عبارت فرخج و نازیبا.

سنایی .


دریغ دفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه ٔ طبع فرخج و مردارم .

سوزنی .


پیش درشان سپهر و انجم
این بود فرخج و آن تخجم .

خاقانی (تحفةالعراقین ص 122).


رجوع به پرخج ، پرخش ، فرخش و فرخچ شود.
ترجمه مقاله