ترجمه مقاله

فرخ

لغت‌نامه دهخدا

فرخ . [ ف َ ] (ع اِ) چوزه . (منتهی الارب ). چوزه . جوجه . این کلمه شباهت با فریک فارسی دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه ٔ پرندگان . (از اقرب الموارد) :
زان شود عیسی سوی پاکان چرخ
بد قفسها مختلف یک جنس فرخ .

مولوی .


تاج شیخ اسلام دارالملک بلخ
بود کوته قد و کوچک همچو فرخ .

مولوی .


منفعتهای دگر آید ز چرخ
آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ .

مولوی .


وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کز این دیار نه فرخ و نه آشیان ماند.

سعدی .


|| ریزه از هر حیوان و نبات . ج ، افرخ ، افراخ ، فراخ ، فروخ ، افرخة، فرخان . (منتهی الارب ). هر حیوان یا گیاه کوچک . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد خوار رانده . (منتهی الارب ). مرد ذلیل و ضعیف و مطرود. (اقرب الموارد). || کشت آماده ٔ خوشه برآمدن . (منتهی الارب ). زرع آماده برای انشقاق . (اقرب الموارد). || (اِ) پیشین مغز سر. (منتهی الارب ). قسمت پیشین دماغ . (اقرب الموارد).
- فرخ الرأس ؛ دماغ . (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله