ترجمه مقاله

فرزد

لغت‌نامه دهخدا

فرزد. [ ف ُ رُ / ف َ رَ ] (اِ) سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان ).در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی ). سبزه ای باشد در میان آب که مدام سبز بود و شاید که در مرغزارها نیز باشد و به زمستان و تابستان سبز بود و بیخش محکم باشد. (صحاح ). به گمان من همان مَرْغ است که امروز چمن گویند. قسمی از آن وحشی و خودرو و قسم دیگر لطیف و باغی و مزروع است . (یادداشت به خط مؤلف ). فریز. فرز.فریس . پریز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نه بهرام گوهرت و نه اورمزد
فرزدی و جاوید نبود فرزد.

بوشکور.


فروتر ز کیوان تو را اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.

بوشکور.


بفرمود تا رفت پیش اورمزد
بدو گفت شد زرد روی فرزد.

فردوسی .


ورا پادشا نام کرد اورمزد
که سروی بد اندر میان فرزد.

فردوسی .


دوان شد به بالین شه اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.

فردوسی .


دو صد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.

اسدی .


نشستند از آن پس میان فرزد
همی برگرفتند کار از میزد.

اسدی (گرشاسب نامه ص 387).


رجوع به فرزه شود.
ترجمه مقاله