ترجمه مقاله

فرسودنی

لغت‌نامه دهخدا

فرسودنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف ) :
تو لشکر بیارای و از بودنی
روان را مکن هیچ فرسودنی .

فردوسی .


سخنگوی جان ، جاودان بودنی است
نگیرد تباهی ، نه فرسودنی است .

اسدی .


نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد وزان را.

ناصرخسرو.


روی به دانش نه و رنجه مکن
دلم به غم این تن فرسودنی .

ناصرخسرو.


بفرساید همه فرسودنی ها
هم او قادر بود بر بودنی ها.

نظامی .


رجوع به فرسودن شود.
ترجمه مقاله