ترجمه مقاله

فرسوده گشتن

لغت‌نامه دهخدا

فرسوده گشتن . [ ف َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . فرسوده شدن :
بدو گفتم ای سرور شیرگیر
چه فرسوده گشتی چو روباه پیر؟

سعدی .


|| ملول شدن . رنجور شدن :
مبر حاجت به نزدیک ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی .

سعدی (گلستان ).


رجوع به فرسوده شود.
ترجمه مقاله