ترجمه مقاله

فرمان روا

لغت‌نامه دهخدا

فرمان روا. [ ف َ ما رَ ] (ص مرکب ) کنایت از پادشاه نافذالامر باشد. (برهان ). پادشاهی که حکم و فرمانش رایج باشد. (ناظم الاطباء) :
برهمن بدو گفت کای پادشا
جهاندار دانا و فرمان روا.

فردوسی .


چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمان روا.

فردوسی .


هم اندر زمان تیره گون شد هوا
به زیر آمد آن مرغ فرمان روا.

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 197).


مریم بکر معانی را منم روح القدس
عالم ذکر معالی را منم فرمان روا.

خاقانی .


پیشکار حرص را بر من نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمان روا.

خاقانی .


که فرمان روا پادشاه جهان
به فرمان او رای کارآگهان .

نظامی .


زن پاک پیوند فرمان روا
بر ایشان فروبسته دارد هوا.

نظامی .


مرا بنده ای هست نامش هوا
دل من بر آن بنده فرمان روا.

نظامی .


رای خداوند راست حاکم و فرمان رواست
گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 502).


چو عشقی که بنیاد او بر هواست
چنین فتنه انگیز و فرمان رواست .

سعدی .


- فرمان روا شدن ؛ حاکم شدن و قدرت را به دست گرفتن :
زیرا که علم و عقل ز فرمان ایزد است
بر دهر و جانور همه فرمان روا شده ست .

ناصرخسرو.


شکر آن خدای را که به یمگان ز فضل او
بر جان و مال شیعت فرمان روا شدم .

ناصرخسرو.


رجوع به فرمان شود.
ترجمه مقاله