ترجمه مقاله

فرنجک

لغت‌نامه دهخدا

فرنجک . [ ف َ رَ ج َ ] (اِ) کابوس و عبدالجنة را گویند و آن گرانی و سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد و حکما گویند سبب آن ماده ٔ سوداوی است و در مؤید الفضلاء به این معنی با قاف نوشته شده است . (از برهان ). سکاچه . کابوس . بختک . ضاغوط. نیدلان . نیدل . جاثوم . (یادداشت به خط مؤلف ). فرونجک . فدرنجک . درفنجک . برفنجک . فرهانج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چنان به سان فرنجک فروگرفته مرا
که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار.

مختاری غزنوی .


- فرنجک وار ؛مثل بختک . کابوس مانند. آنچه آدمی را بترساند و دست و پایش را سست کند :
فرنجک وارشان بگرفته آن دیو
که سریانی است نامش خورخجیون .

خاقانی .


رجوع به مترادفات فرنجک و به خصوص رجوع به کابوس شود.
ترجمه مقاله