فرهادکش
لغتنامه دهخدا
فرهادکش . [ ف َ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه فرهاد کوهکن را از پا درآورد. مقاومت ناپذیر. تحمل ناپذیر :
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم .
رجوع به فرهاد شود.
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم .
حافظ.
رجوع به فرهاد شود.