ترجمه مقاله

فرهانج

لغت‌نامه دهخدا

فرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمه ٔ آن برآرند وآن را به عربی عکیس گویند. رجوع به فرهنج شود. || پیرامون دهان را نیز گویند از جانب بیرون . فرونجک . فرنج . رجوع به فرنج شود. || گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و عربان کابوس گویند. (برهان ). فرنجک . فدرنجک . درفنجک . برفنجک . فرونجک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ترجمه مقاله