ترجمه مقاله

فرهنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) :
مرد را ار هنربفرهنجد
توسنی از تنش برون هنجد.

سنائی .


|| تنبیه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چنانت بفرهنجم ای بدنهاد
که نآری دگر باره ایران بیاد.

فردوسی .


بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج .

فخرالدین اسعد.


رجوع به فرهنج و فرهنگ شود.
ترجمه مقاله