فروآویختن
لغتنامه دهخدا
فروآویختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) آویزان کردن . آویختن :
ازمیان خانه ٔ کعبه فروآویختند
شعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی .
|| آویزان شدن . درآویختن :
دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل .
ازمیان خانه ٔ کعبه فروآویختند
شعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی .
منوچهری .
|| آویزان شدن . درآویختن :
دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل .
منوچهری .