ترجمه مقاله

فروایستادن

لغت‌نامه دهخدا

فروایستادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) فرواستادن . رجوع به فرواستادن شود. || آرام یافتن . ساکن شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || فروایستادن از کاری ؛ توقف از آن . (یادداشت بخط مؤلف ). خودداری کردن : بوسهل از فساد فرونخواهد ایستاد. (تاریخ بیهقی ).
چو گردون به بیداد برخاست با من
تو نیز از عنایت فروایستادی .

انوری .


ترجمه مقاله