ترجمه مقاله

فرودآوردن

لغت‌نامه دهخدا

فرودآوردن . [ ف ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پایین آمدن . بزیر آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل برآوردن :
تیر تو از کلات فرودآورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.

دقیقی .


ز تختی که هستی فرودآرمت
از این پس به کس نیز نشمارمت .

فردوسی .


تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرودآرد همی احجار صدمن .

منوچهری .


به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه ).
- سر فرودآوردن ؛ سر پایین آوردن . سر بزیر آوردن :
نزیبد ترا با چنین سروری
که سر جز به طاعت فرودآوری .

سعدی .


رجوع به فرودآوردن شود.
|| وارد کردن . منزل دادن کسی را با احترام : پیغامبر ایشان را به خانه ٔ سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص ).
برسمی که بودش فرودآورید
جهاندار پیش سپهبد چمید.

فردوسی .


فرودآور به درگاه وزیرم
فرودآوردن اعشی به باهل .

منوچهری .


رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی ). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی ).
فرودآرید کآن مهمان عزیز است
شما ماهید و خورشید، آن کنیز است .

نظامی .


که گر مهمان مایی ناز منمای
به هر جا کت فرودآرم فرودآی .

نظامی .


|| پیاده کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فرودآوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علفگاه .

نظامی .


|| انزال . تنزیل . استنزال . (منتهی الارب ). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود.
ترجمه مقاله