ترجمه مقاله

فرومولیدن

لغت‌نامه دهخدا

فرومولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) جیم شدن .پنهانی رفتن . به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن . (از یادداشت بخط مؤلف ) :
هرچه یابی وز آن فرومولی
نشمرند از تو آن به بشکولی .

عنصری .


ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. (کلیله و دمنه ). رجوع به مولیدن شود.
ترجمه مقاله