ترجمه مقاله

فروهشته

لغت‌نامه دهخدا

فروهشته .[ ف ُ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . (فرهنگ اسدی ). مقابل افراشته . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.

بوالمثل بخاری .


[ مردم روس ] کلاههای پشمین به سر برنهاده دارند، دم از پس فروهشته . (حدود العالم ).
نقابی است هر سطر از این کتیب
فروهشته بر عارضی دلفریب .

سعدی .


- لب فروهشته ؛ آویزان لب . غمگین . آنکه لبهایش در اثر اندوه به پایین متمایل باشد : وی را دیدم لب فروهشته و تندنشسته . (گلستان سعدی ).
|| به پایین رهاشده و فروگذارنده از موی و جز آن :
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .

منوچهری .


رجوع به فروهشتن شود.
ترجمه مقاله