ترجمه مقاله

فروکردن

لغت‌نامه دهخدا

فروکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به درون چیزی دربردن ، چنانکه سوزن را به تن آدمی . (یادداشت بخط مؤلف ). در میاه چیزی داخل کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن : بوالقاسم دست بساق موزه فروکرد و نامه برآورد. (تاریخ بیهقی ).
مبادا لب تو بگفتار چاک
سخن را فروکن هم اینجا بخاک .

فردوسی .


نه عود گردد هر چوب کآن به رنج و به جهد
به گل فروکنی اندر کنار دریابار.

فرخی .


- سر فروکردن ؛ سرکوب کردن . به تسلیم واداشتن :
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر فرو همی کردند.

رودکی .


|| پایین آوردن :
نگه کن بدین بی فساران خلق
تو نیز از سر خود فروکن فسار.

ناصرخسرو.


سیمرغ درآمد، دست فروکرد و آن را برداشت . (قصص الانبیاء).
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زرده ٔ گامران برافکند.

خاقانی .


ذره چه سایه دارد؟ آن سایه ام بعینه
زرین رسن فروکن وز چه مرا برآور.

خاقانی .


|| ریختن آب یا شراب یا هر مایع دیگر :
چون قهقهه ٔ قِنینه که می زو فروکنی
کبک دری بخندد شبگیر تاضحی .

منوچهری .


مطرب سرمست را باز هش آوردنا
در گلوی او بطی باده فروکردنا.

منوچهری .


کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم در آب دیده بشویی .

سعدی .


|| چیدن و ریزانیدن بار درخت و گل :
یکی چون بنفشه فروکرده بر گل
یکی چون گل نافروکرده از بر.

فرخی .


زیتون آنجا فروکنند و ساکنان آنجا برمیدارند. (مجمل التواریخ و القصص ). الهش ؛ برگ درخت فروکردن برای گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ).
- نافروکرده . رجوع به شاهد بالا (بیت فرخی ) شود.
|| پیوستن و آغازیدن سخن :
نشسته پیش او شاپور تنها
فروکرده ز هر نوعی سخنها.

نظامی .


|| گستردن :
فروکن نطع آزادی ، برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف دانایی .

خاقانی .


|| پایین کشیدن پلیته ٔ چراغ تا نور آن کم شود. (از یادداشتهای مؤلف ). || افکندن . (یادداشت بخط مؤلف ). || فروهشتن . فروگذاشتن . ارخاء. استرخاء. (یادداشت بخط مؤلف ).
- چشم فروکردن ؛ اغماض . (از مصادراللغه ٔ زوزنی ).
ترجمه مقاله