ترجمه مقاله

فروگذاشته

لغت‌نامه دهخدا

فروگذاشته . [ ف ُ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مهمل . معطل . ضایع. (یادداشت بخط مؤلف ). || ترک گفته . متروک . (یادداشت بخط مؤلف ) : لشکر خویش بیافت پراگنده و برگشته و وی را فروگذاشته . (تاریخ بیهقی ). || فراموش شده :
حکایت شب هجران فروگذاشته به
بشکر آنکه برافکند پرده روز وصال .

حافظ.


رجوع به فروگذاشتن شود.
ترجمه مقاله