فروگرفتن
لغتنامه دهخدا
فروگرفتن . [ ف ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پایین آوردن ، چون پالان از خر فروگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : اسبانشان را زین فروگرفتند و به گیاه بردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی ). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص ). آن قرص از طاق فروگرفتیم . (اسرار التوحید).
فروگیر از سربار این جرس را
به آسانی بر آر این یک نفس را.
گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. (تذکرة الاولیاء).
|| تصرف کردن : کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت . (تاریخ سیستان ). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت . (تاریخ سیستان ). سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی ).
- گرد چیزی را فروگرفتن ؛ محاصره کردن : هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء).
|| دستگیر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت . (تاریخ بیهقی ). او را مغافصة فروگرفت . (جهانگشای جوینی ).
- چشم فروگرفتن ؛ چشم پوشیدن :
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست .
|| پاک کردن اشک :
اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد.
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری .
عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی ). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص ). آن قرص از طاق فروگرفتیم . (اسرار التوحید).
فروگیر از سربار این جرس را
به آسانی بر آر این یک نفس را.
نظامی .
گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. (تذکرة الاولیاء).
|| تصرف کردن : کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت . (تاریخ سیستان ). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت . (تاریخ سیستان ). سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی ).
- گرد چیزی را فروگرفتن ؛ محاصره کردن : هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء).
|| دستگیر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت . (تاریخ بیهقی ). او را مغافصة فروگرفت . (جهانگشای جوینی ).
- چشم فروگرفتن ؛ چشم پوشیدن :
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست .
سعدی .
|| پاک کردن اشک :
اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد.
سعدی .