ترجمه مقاله

فشاردن

لغت‌نامه دهخدا

فشاردن . [ ف ِ دَ ] (مص ) فشردن . (آنندراج ). افشردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن .

رودکی .


یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش .

فردوسی .


فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست .

فردوسی .


تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.

ناصرخسرو.


|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی . (برهان ).
ترجمه مقاله