ترجمه مقاله

فشار

لغت‌نامه دهخدا

فشار. [ ف ِ ] (اِمص ، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان ). افشار. (فرهنگ فارسی معین ). || پاشیدن و ریختن . (برهان ). فشردن . فشاندن . افشاندن . || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فیزیک ) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح اثر نماید فشار نامیده می شود. برای محاسبه ٔ فشار باید وزن جسم و یا نیروی وارده را بر سطح اتکاء تقسیم نماییم . هرچه سطح اتکاء کمتر باشد فشار بر آن سطح زیادتر است و برعکس . و نیز هرچه نیرو زیادتر باشد، فشار بر سطح بیشتر است . همچنین هرچه وزن جسم زیادتر فشار حاصل بیشتر خواهد بود. فشار یک نقطه درداخل مایع با ارتفاع آن نقطه از سطح مایع متناسب است . در فشار دو قانون از ارشمیدس و پاسکال وجود دارد.(از کتب درسی فیزیک ). || (نف مرخم ) فشارنده . (برهان ). بصورت پسوند در ترکیب آید :
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه ٔ شیران شکن حلق پلنگان فشار.

خاقانی .


ترجمه مقاله