فضل کردن
لغتنامه دهخدا
فضل کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لطف کردن . عنایت کردن . توجه کردن :
فضل کن ، مگذارکز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین .
خدایا فضل کن گنج قناعت
چو بخشیدی و دادی ملک ایمان .
|| بخشیدن . احسان :
ای صاحب مال فضل کن بر درویش
گر فضل خدا همی شناسی بر خویش .
|| رحمت کردن . بخشاییدن :
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس .
رجوع به فضل شود.
فضل کن ، مگذارکز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین .
خاقانی .
خدایا فضل کن گنج قناعت
چو بخشیدی و دادی ملک ایمان .
سعدی .
|| بخشیدن . احسان :
ای صاحب مال فضل کن بر درویش
گر فضل خدا همی شناسی بر خویش .
سعدی .
|| رحمت کردن . بخشاییدن :
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس .
نظامی .
رجوع به فضل شود.