ترجمه مقاله

فقاعی

لغت‌نامه دهخدا

فقاعی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. (سمعانی ). مویزآب فروش . آبجوفروش . (یادداشت مؤلف ). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. (آنندراج ) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. (تاریخ بیهقی ).
نه از دروگر و از کفشگر خبر دارم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانم .

مسعودسعد.


یکی دکان فقاعی ار یابم
بدل شربت سه گانه خورم .

خاقانی .


روزی فقاعیی بود در جوار حضرت ... (انیس الطالبین ).
ترجمه مقاله