ترجمه مقاله

فقر

لغت‌نامه دهخدا

فقر. [ ف َ ](ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سوراخ کردن مهره و جز آنرا. (منتهی الارب ). سوراخ کردن برای در رشته کشیدن . (از اقرب الموارد). || تا استخوان بریدن بینی شتر را تا رام گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشت شکستن . (منتهی الارب ). پشت کسی شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فرودآمدن حادثه بر کسی و شکستن مهره های پشت او را. (از اقرب الموارد). || درویش گردیدن . (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ فقرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَقرة شود. || اندوه . (منتهی الارب ).هم . ج ، فقور، مفاقر. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) درویشی . خلاف غنی . ج ، فقور. (از منتهی الارب ). عبارت از نداشتن مایحتاج است و تفاوت آن با فقد این است که فقد نداشتن چیزی است که بدان نیازی نیست وآن را فقر نتوان گفت . (از تعریفات جرجانی ). درویشی .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بی چیزی . نداری . ناداشت . ناداشتی . (یادداشت مؤلف ) : مردی باهمت را فقر عذابی است الیم . (تاریخ بیهقی ).
فقر نیکوست برنگ ارچه به آواز بدست
عامه زین رنگ هم آواز تبرا شنوند.

خاقانی .


از فقر ساز گلشکر عیش بدگوار
از فاقه خواه مهر بت جان ناتوان .

خاقانی .


|| (اصطلاح تصوف ) حقیقت فقر نیازمندی است ، زیرا بنده همواره نیازمند است ، چه بندگی یعنی مملوک بودن و مملوک به مالک خود محتاج است و غنی در حقیقت حق است و فقیر خلق و آن صفت عبد است بحکم «اءَنتم الفقراء اًِلی اﷲ و اﷲهو الغنی الحمید ». فقر آن است که ترا مالی نباشد و اگر باشد برای تو نباشد. بعضی گویند فقر عبارت است از فناء فی اﷲ و اتحاد قطره با دریا. و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است که فرمود: «الفقر سواد الوجه فی الدارین » که سالک کلاً فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند که آنچه بخود نسبت میداده است همه از آن حق است و او را هیچ نبوده است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف جعفر سجادی ) :
خاقانیا عروس صفا را بد است فقر
هر هفت کن که هفت تنان دررسیده اند.

خاقانی .


جز فقر هرچه هست همه نقش فانی است
اندر نگین فقر طلب نقش جاودان .

خاقانی .


بدان تا دلم منزل فقر گیرد
به از صبر منزل نمائی نبینم .

خاقانی .


ترجمه مقاله