ترجمه مقاله

فلاخن

لغت‌نامه دهخدا

فلاخن . [ ف َ خ َ ] (اِ) فلاخان . فلخم . فلخمان . فلخمه . فلماخن . پلخم . پلخمان . آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه - پشمی یا ابریشمی - سازند و بدان سنگ اندازند. بعض استادان فلاخن را با «من » و «گلشن » قافیه کرده اند، ازاین رو بعضی فلاخُن - به ضم خای معجمه - را که مشهور است خطا دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). قلاب سنگ . قلماسنگ . سنگ قلاب . (یادداشت مؤلف ) :
گر کس بودی که زی تواَم بفکندی
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن .

رودکی یا بوشکور.


بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بر بام شود هر کس با سنگ و فلاخن .

خسروانی .


بنات النعش گرد او همی گشت
چو اندر دست مرد چپ فلاخن .

منوچهری .


مردم غوری ... به فلاخن سنگ می انداختند. (تاریخ بیهقی ).
به سند انداخت گاهم ، گه به مغرب
چنین هرگز ندیدستم فلاخن .

ناصرخسرو.


راست چگونه شَوَدْت کار چو گردون
راست نهاده ست بر تو سنگ فلاخن .

ناصرخسرو.


گفت به چه سلاح با من جنگ کنی ،فلاخنی داشت از میان برداشت . (قصص الانبیاء).
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود.

سعدی .


ترجمه مقاله