ترجمه مقاله

فلوس

لغت‌نامه دهخدا

فلوس . [ ف ُ ] (ع اِ)ج ِ فلس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فلس شود. || مغز خیارشنبر را گویند که به فلسهای برهم نهاده ماند. (از یادداشت مؤلف ) : بگیرند فلوس خیارشنبر و مویز دانه برون کرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر شربتی هفت درم سنگ فلوس خیارشنبرو ده درم سنگ ترنگبین بدهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله