ترجمه مقاله

فنج

لغت‌نامه دهخدا

فنج . [ ف َ ] (ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.(اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. (برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج ؟

منجیک .


|| (اِ) گوشت زاید در فرج زن . (یادداشت مؤلف ). بَظر. چوچوله . قرن ، و آن عیبی است . (یادداشت دیگر). || (ص ) زشت و قبیح . (برهان ). || بزرگ کلان . در این معنی ازکلمه ٔ سنسکریت «پنج » به معنی وسیع و بزرگ گرفته شده است . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله