ترجمه مقاله

فند

لغت‌نامه دهخدا

فند. [ ف َ ] (اِ) بند. پند. مکر و حیله . (فرهنگ فارسی معین ). صورتی از فن عربی نیست بلکه صورتی از بند است . (یادداشت مؤلف ). مکر. حیله . زرق . فریب . سالوسی . (یادداشت دیگر). ترفند. (انجمن آرا) :
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.

رودکی .


- فند و فعل . رجوع به این ماده شود.
|| نقطه . || سخن بیهوده و بیفایده . || خال را نیز گویند، خواه خال عارضی و خواه خال اصلی . (برهان ). || (ص ) درخور. مناسب . باب ... (یادداشت مؤلف ): فند دندان پیران است ؛ یعنی باب دندان آنهاست ، یا این کار فند توست ؛ یعنی برای تو مناسب است ، یا ارزان مناسب . فند کاسب ؛ مناسب برای آدم کم بضاعت . (از یادداشتهای مؤلف ).
ترجمه مقاله