فهمی
لغتنامه دهخدا
فهمی . [ ف َ ] (اِخ ) از شعرای دارالمؤمنین کاشان است . طبع خوشی داشته .صاحب دیوان بوده اما چون تحصیل مراتب علمی نکرده کلامش از عیب خالی نیست . این چند شعر از او نوشته شد:
تو ساده لوحی دل بین که در سر راهی
نکرده وعده نشاند به انتظار مرا.
بیت دیگر:
مرا هجر اینقدر آزار کرده ست
که از وصل توام بیزار کرده ست .
فهمی کاشی ، رند و نامرد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند، عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این بیت از اوست :
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمی دانم که زخمی خورده ام یا نه .
و نیز این ابیات :
باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات به دندان دارد.
خانه ام شد بس که گرم از آه آتشبار من
میگریزد آفتاب از سایه ٔ دیوار من .
وی از شعرای روزگار صفویه است .
تو ساده لوحی دل بین که در سر راهی
نکرده وعده نشاند به انتظار مرا.
بیت دیگر:
مرا هجر اینقدر آزار کرده ست
که از وصل توام بیزار کرده ست .
(از آتشکده چ سنگی ص 245).
فهمی کاشی ، رند و نامرد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند، عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این بیت از اوست :
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمی دانم که زخمی خورده ام یا نه .
و نیز این ابیات :
باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات به دندان دارد.
#
خانه ام شد بس که گرم از آه آتشبار من
میگریزد آفتاب از سایه ٔ دیوار من .
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 200).
وی از شعرای روزگار صفویه است .