ترجمه مقاله

فهم کردن

لغت‌نامه دهخدا

فهم کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریافتن . فهمیدن . درک کردن . (یادداشت مؤلف ) :
سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست .

نظامی .


گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود اورا خیال .

مولوی .


تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز فاش را.

مولوی .


مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را به دشواری آمد به گوش ؟

سعدی .


فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی .

سعدی .


تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام .

سعدی .


زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.

حافظ.


رجوع به فهم شود.
ترجمه مقاله