ترجمه مقاله

فوات

لغت‌نامه دهخدا

فوات .[ ف َ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث ): موت الفوات ؛ مرگ ناگهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
آنچنان که بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود.

مولوی .


وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ .

مولوی .


- فوات فرصت ؛ از دست رفتن فرصت : پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت ... بفرماید. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله