فوارس
لغتنامه دهخدا
فوارس . [ ف َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارِس . (منتهی الارب ). اسب سواران . سواران . (فرهنگ فارسی معین ).
- ابوالفوارس ؛ کنیت چند تن است از شاهان و امیران . رجوع به ابوالفوارس شود.
|| (اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور شمالی فلکی در نظر قدماء، و آن را دجاجة گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح ).
- ابوالفوارس ؛ کنیت چند تن است از شاهان و امیران . رجوع به ابوالفوارس شود.
|| (اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور شمالی فلکی در نظر قدماء، و آن را دجاجة گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح ).