ترجمه مقاله

فواق

لغت‌نامه دهخدا

فواق . [ ف ُ ] (ع اِ) هکه ، و آن بادی است که از معده برآید. (منتهی الارب ). عبارتست از جنبش فم معده برای چیزی که آن را آزار رساند، و این جنبش مرکب باشد از تشنجی و انقباضی برای گریز از شی ٔ موذی ، و بدان جهت فواق نامیده است که ته معده بسوی فم معده بالا می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحرالجواهر). هکه . زغنگ . (یادداشت مؤلف ) :
رفت قنینه در فواق ، از چه ، ازامتلای خون
راست چو پشت نیشتر خون چکدش معصفری .

خاقانی .


در بربلبله فواق افتد
کز دهان آب احمر اندازد.

خاقانی .


آن حلق صراحی بین کز می به فواق آید
چون سرفه کنان از خون بیمار به صبح اندر.

خاقانی .


از صداع و ماشرا و از خناق
وز زکام و از جذام و از فواق .

مولوی .


- فواق شیشه ؛ از شیشه ریختن شراب به آواز، یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آوازقلقل برآید. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (ص ) مرد بلندقامت مضطرب و برهم اندام . || (اِ) هکحة که وقت جان کندن عارض گردد. (منتهی الارب ). || میان گذاشتن وباز به دست گرفتن پستان را. ج ، افوقة، آفقة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) هکه شدن کسی را. (منتهی الارب ). زغنگ برافتادن . (تاج المصادر بیهقی ). || نزدیک مردن رسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مردن و جان دادن . (منتهی الارب ). || فراهم آمدن فیقه در پستان ناقه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن سوفار تیر را. (منتهی الارب ). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر «فوق » آمده است .
ترجمه مقاله