فگاریلغتنامه دهخدافگاری . [ ف َ ] (ص ) فگار. افگار. مجروح : نگه کن تا بر این خر کس نشسته ست که این بدخو نکردستش فگاری ؟ ناصرخسرو.رجوع به فگار شود.