ترجمه مقاله

فیض

لغت‌نامه دهخدا

فیض .[ ف َ ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فیوض ، افیاض . (اقرب الموارد): اعطاه غیضاً من فَیْض ؛ یعنی اندکی از بسیار به وی داد. || (مص ) بسیار شدن آب چندانکه روان گردد. (از منتهی الارب ). فیوض . فیضان . فیضوضة. (از اقرب الموارد). || لبالب رفتن رود. (منتهی الارب ). || پر شدن ظرف . (اقرب الموارد). || آشکار کردن راز را. (منتهی الارب ). پر شدن سینه از راز که کتمان نتوان کرد. (از اقرب الموارد). || مردن . || برآمدن جان کسی . || فاش گردیدن خبر. || بسیار شدن چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || روان شدن هر چیزی . (اقرب الموارد). || روان شدن اشک . (منتهی الارب ). || (اِمص ) ریزش . || بسیاری آب . || بخشش . عطا. (فرهنگ فارسی معین ). عطیه . لطف :
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشه ٔ شبگیر.

خاقانی .


نیست یک دم که بنده خاقانی
غرقه ٔ فیض مکرمات تو نیست .

خاقانی .


روس و خزران بگریزند که در بحر خزر
فیض آن کعب جواهرحشر آمیخته اند.

خاقانی .


دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من درّ عدن نمی کند.

حافظ.


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش .

حافظ.


- غیضی از فیضی ؛ اندکی از بیش . مختصری از بسیار : جریده ٔ انصاف به خانه ٔ عدل این دولت مزین شده و این خود غیضی است از فیضی و جزئی است از کلی . (سندبادنامه ).
- فیض راندن ؛ اظهار بخشش و بزرگی کردن :
جان فشانم عقل پاشم فیض رانم دل دهم
طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من ؟

خاقانی .


|| بخشایش و لطف و عطیه ٔ الهی : و هر دو ازفیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شدند. (کلیله و دمنه ).
امروز که تشنه زیر خاکی
فیض از کرم خدات جویم .

خاقانی .


هین بگو ای فیض رحمان هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.

خاقانی .


فیض کرم را سخنم درگرفت
بار من افکند و مرا برگرفت .

نظامی .


فیض کرم کرد مواسای خویش
قطره ای افکند ز دریای خویش .

نظامی .


نسیمی از عنایت یار او کن
ز فیضت قطره ای در کار او کن .

نظامی .


وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد
تو نیز در قدم بندگان او میپاش .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 789).


|| جوشش :
اتصال نجوم خاطر او
فیض طبع مرا نویدگر است .

خاقانی .


|| (اصطلاح صوفیه ) القاء امری است در قلب بطریق الهام بدون تحمل زحمت کسب و اکتساب . || (اصطلاح صوفیه ) بمعنای فعل فاعلی است که فعل او دایم بود و برای غرض و عوض نباشد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح صوفیه ) مرادف جود است . (فرهنگ فارسی معین از اسفار و فرهنگ اصطلاحات صوفیه ٔ سجادی ).
- فیض ابد ؛ بهره ٔ دائمی . لطف حق که ابدی است . فیض ازل .فیض ازلی :
دل به رصدگاه دهر بیش بها گوهری است
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او.

خاقانی .


- فیض ازل ، فیض ازلی ؛ بخشش خداوند. لطف الهی . (فرهنگ فارسی معین ) :
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست
آب خضر نصیبه ٔ اسکندر آمدی .

حافظ.


- فیض اقدس ؛ در اصطلاح فلاسفه و صوفیان ، قضاء ازلی و ثبوت اشیاء است در علم حق به نظام الیق و افضل . از جهت تابعیت آن اسماء و صفات حق را که عین ذات اوست و وجود آن ماهیات در خارج به افاضه ٔ وجود بر آنهاست برحسب اوقات و استعدادات مخصوص از حق تعالی که فیض مقدس است . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ مصطلحات صوفیه ٔ سیدجعفر سجادی ).
- فیض روح القدس ؛ (اصطلاح صوفیه ) عنایت و لطف روح القدس ، چنانکه به مریم . (فرهنگ فارسی معین ) :
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.

حافظ.


- فیض مقدس ؛ (اصطلاح تصوف ) تجلیات آسمانی است که موجب ظهور چیزی است که در خارج وجود استعدادات آن اعیان را تقاضا کرده است . (از آنندراج ). وآن مرتب بر فیض اقدس است زیرا بواسطه ٔ فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادات اصلی آنها در عالم علم تحصل می یابد و بواسطه ٔ فیض مقدس اعیان و لوازم آنها در عالم عین تحقق می یابد. از فیض مقدس به نفس رحمانی و وجودمنبسط هم تعبیر شده است و بالجمله مرتبت تجلیات اسماء را که موجب ظهور و بروز مقتضیات اعیان در خارج است فیض مقدس نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین از اسفار، مشاعر و شرح منظومه ).
ترجمه مقاله